پس از باران

دردهاي تنهايي

آرزوهایم هوایی میشوند …! به باد میروند …!..

 

 

این روزها بس که دلتنگم خودمو نمی شناسم

احساس می کنم گیر افتادم ولی نمی دونم کجا ... !

دلم می خواد مثل اون روزا مثل گذشته ها مثل .....

 

بگم که ... هر چی پیش آید خوش آید

ولی یه جورایی توی زبونم نمی چرخه گیر می کنه

دوست دارم بگم باز هم تکرار کنم اینو اما گاهی بغض توی گلوم

نمی زاره

بی نهایت دل نازک شدم

طاقتم کم شده

کاش می شدم مثل اون روزا بی خیال و پر از پرواز، پر از شادی

دلم برای اون روزا تنگ شده ...

 

می دونم و روزی هزار بار اینو با خودم می گم که این نیز بگذرد

ولی الان درک همینم برام سخت شده

اومدم اینجا یه کم بنویسم بعضی حرفا رو نمی شه هر جایی زد یا

وقتی زیاد اظهار دلتنگی می کنی دیگران از دستت خسته و

فراری می شن

اما ...

اینجا راحتی منم اومدم تا کمی سبک بشم

باران من خيلي حرف ها باهات دارم.... خيلي

 

 



|یک شنبه 10 دی 1391| 18:3|دختري از تبارآينه ها|